اخر نفهمیدم ان شب اشک من بود یا که باران !..

ساخت وبلاگ

بعضی حرف ها را نه به راسن میتوانم بگویم و نه به مهری. بعضی حرف ها مثل حالات روحیِ اخیرم. مثل گریه هایی که نمیکنم. واقعیت این است که کنکور تمام زندگیم را مختل کرده و من نمیتوانم ضعیف بودنم را به کسی نشان دهم. چند هفته پیش گوشه ی اتاق مطالعه همه ی حرف های نزده عم گریه شد و ریخت روی یقه ی لباسِ زهرا. از ان روز به بعد دیگر گریه نکردم. دقیقا همان روزی که رعنا مرا بغل کرده بود و میگفت من قوی ترین ادمِ زندگیش هستم و دوست ندارد من را اینطور ببیند. 

دوست دارم مثبت باشم اما این ماجرا روحیه ی من را ضعیف تر از همیشه کرده است. حساس، خجالتی و عصبی شده ام. هر شب که روی نقطه ی امنم سریالِ مزخرفِ مادرم را نگاه نمیکنم و با چشم های خیره به تلوزیون به اینده فکر میکنم سردم میشود. شاید واقعا تقصیر خودم بوده است که ان رشته و ان داشنگاه لعنتی را برای خودم گنده کردم و امروزها که اسفند است حس میکنم در نقطه ی صفر از مسیر قرار گرفته ام.

بدترین قسمت ماجرا شاید این است که این ها و اینها ترهای زیادی وجود دارند که من بخاطر ادم های زندگیم نمیتوانم بروزشان بدهم. پشت پرده ای از حقایقی که وجود ندارند قایم شده ام و برایشان لبخند میزنم.


دوست نداشتم اینها را بنویسم. 


_ عنوان از rain again | pallet band

نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:43